باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 3 روز سن داره

شور بودنم

باران و گربه های خونه ی ما

باران طلا! امروز داشتی با بابا و رایان می رفتی خونه ی باباحاجی  از توی حیاط برگشتی که کفش بپوشیمن کفش هات رو برات اووردم یک دفعه گفتی مامان اینقدر گربه های این جا رو نترسون آخه اینا گناه دارند.گاهی احساس می کنم تو  ذهن منی . خیلی وقت ها هر چیزی که به ذهنم می رسه رو می گی. آخه خودم هم هر باز که گربه ها رو می ترسونم به این فکر می کنم که آخه چکار دارند به من ؟ ولی بازم شرطیشدم و می ترسونمشون . البته یک دلیلش هم پررویی گربه هاست که دوبار اومدند توی خونه و یک بارش رایان خیلی خیلی ترسیده . خندیدم و گفتم باشه. باران تو عاشق حیوونایی . تو تابستون امسال یک خرگوش داشتی که چون گربه توی باغ دماوند بهش حمله کرد زخمی شد و مرد. البته ما به تو گفت...
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد